گفتاری از حجت الله صیادی
تجارب تاریخی ایرانیان
حرکتهای مردمی همیشه در تاریخ ایران وجود داشتهاند. ما عقبهای در انقلاب اسلامی داریم که براساس شکلگیری انقلاب با محوریت مردم بوده و تفاوتهایی جدی با حرکتها، انقلابها و جنبشهای دیگر هم داشته است. عمدتاً در جاهای دیگر دنیا عقبهها بیشتر نخبگانی بوده اما اینجا در فضای انقلاب یک ترکیب رخ داده است. هم عقبه نخبگانی وجود دارد و هم محوریت با مردم است و رهبری اینها را سامان میدهد. در انقلاب ما هم در شروع ماجرا، هم در استمرار آن مردم حضور داشتند. وقتی میگوییم انقلاب مردمی بوده به معنای این که همه ی مردم از ابتدا پای کار آمدند نیست، بلکه به این معناست که آن حرکت از دل مردم شروع میشود و امام و مردم با یکدیگر جلو میروند. این حرکت وقتی جلو میرود از حالت وجود عدهای خاص به سمت حضور عمومیتر مردم میرود .انقلاب سال 57 یک عقبه تاریخی دارد و به یکباره به وجود نیامده است. این عقبه تاریخی از زمان صفویه و قبل از آن در قالب نهضتها و قیامهای اجتماعی شیعی حتی در دولتهای غیرشیعی در طول تاریخ وجود داشتهاند. بعد از صفویه هم این قیامها به شکلهای دیگر اتفاق میفتند تا به مواجهه جدی ما با تجدد در اواسط قاجار میرسند و کم کم کنشهای جدیتر مثل نهضت تنباکو و… ایجاد میشوند. پس وقتی انقلاب را تحلیل میکنیم این عقبه تاریخی را هم باید در نظر بگیریم.
تمایز حضور مردم، قبل و بعد از انقلاب اسلامی
مردم یک تجربه اندوخته داشتهاند و ناگهانی انقلاب نکردند. بنابراین باید انتخابهای مردم و نخبگان را در طول تاریخ ببینیم. از نقطهای به بعد، هم مردم و هم رهبر اجتماعی بنابراین تجربه تاریخی، هوشمندی، تجربیات، انسجام و تفکری پیدا کردهاند و در طرف مقابل با نظامی مواجه هستیم که کاملا در مقابل این تفکر قرار دارد و دیگر قابل تحمل نیست. در این نقطه مردم حس کردند که داشتههایشان در معرض نابودی قرار گرفته و به همین دلیل است که به پا میخیزند. در دوران گذشته برای مثال اگر مشروطه هم اتفاق افتاده درون چهارچوب حکومت فعلی بوده و بنایی بر شکستن حدود نداشته است. در دوران پهلوی اما اتفاق خاصی افتاد و نظامات مدرن از جمله سه رکن حاکمیت مدرن یعنی ارتش، دانشگاه و نظامات بروکراتیک (ازجمله سازمان های فرهنگی هنری آن زمان) به صورت عیان مواجهه کردند با فرهنگ و سنتهای اسلامی ایرانی. به بیانی فرهنگ رسمی دولت پهلوی علیه فرهنگ و سنت های مردم عمل می کرد. برای مثال تلقی ما از ارتش قبل و بعد پهلوی متفاوت است. ارتش حتی بر مناسبات دولت هم تاثیر میگذارد و ضریب نفوذ بالایی دارد. بسیاری از سازمانهای بروکراتیک نیز در این زمان در ایران فراگیر میشود.
همگی این عوامل، به واسطه آگاه سازی امام، باعث حرکت مردم شدند. از ابتدا نیز همۀ مردم در این حرکت حضور نداشتند و کم کم این جریان غنی شد. از اواخر سال 1356 به بعد تا چهلمهایی که مبتنی بر سنتهای بومی و دینی در هر شهری برگزار میشود، حضور آحاد مردم در انقلاب فراگیر میشود. از طرفی مقابله رژیم هم شدیدتر میشود. در نهایت انقلاب در این بستر مردمی شکل میگیرد.
حضور مردم پس از انقلاب
تقویت میدان
حضور مردم در میدان در آغاز انقلاب کاملاً روشن است، اما پس از انقلاب نسبت مردم و حاکمیت به دلیل تفاوت در حاکمیت، جنس متفاوتتری دارد. اگر مدل حاکمیت مردمی بخواهد در منطق نظری جواب بدهد شما باید به همۀ کنشگران اجازه یا عرصۀ کنش بدهید. یعنی جایگاه مردم، تشکلها، آحاد مردم، نهادهای برآمده از مردم و کارگزاری که منتخب مردم است باید مشخص شود. پس در منطق نظری انقلاب زمانی میتواند موفق شود که جایگاه این کنشگران مشخص باشد و بتوانند نقش خود را درست ایفا و کنش فعالانه کنند، نه اینکه تنها عده خاصی کنشگری کنند و بقیه استفاده کننده و بهره برنده باشند. این شیوه در اوایل انقلاب به دلایل مختلف زنده است. اتفاقاتی هم رخ میدهد که این حضور را تقویت میکند. مثلا دشمنان داخلی و خارجی که نمیخواستند اجازه دهند ریشه انقلاب محکم شود و به مرحله تثبیت برسد، همبستگی را ناخودآگاه تقویت میکردند. در این شرایط جنگهای شهری، مسائل امنیتی و اجتماعی، سازندگی، کمک به محرومین و مسائل مختلفی را شاهد بودیم که با حضور مردم مدیریت میشد. از طرف دیگر شعارها هنوز زنده است و بنیانگذار انقلاب هم از سال1342 تا آن روز این شعارها را پیش برده. بنابراین حضور مردم همچنان پررنگ است.
موقتی بودن ساختارها
مسئله دیگر این است که سازمان رسمی حاکمیت هنوز شکل نگرفته و تغییرات زیادی در آن میبینید. مثلا شورای انقلاب داریم، تبدیل میشود به دولت موقت، بعد تحویل داده میشود به بنیصدر، بعد شهید رجایی، بعد سیدعلی خامنهای و همه این انتقالها در سه سال اتفاق میفتد. این تحولات اساسی در کوتاه مدت در حاکمیت رسمی به معنای نبودن ثبات است. از طرف دیگر از سال 1359 جنگ و شورشهایی هم اتفاق میفتد. در این شرایط، با اینکه از سوی دولت موقت گفتمانهایی درباره اینکه دولت وظیفه انجام کارها را دارد نه مردم، به وجود آمده اما مردم هنوز خودشان را در عرصه احساس میکنند. هرچند باید گفت این دوگانه گفتمانی که مردمیها در میدان باشند یا حاکمیتی که چندان به مردم اتکا ندارد، همیشه در طول تاریخ مطرح بوده است. در مواقعی هرکدام از این دو طرف ممکن است غلبه یافته باشند، تقویت، زیر و رو یا وارونه شوند. نرمافزار مرکزی انقلاب اسلامی میگوید مردم باید در میدان باشند. امام در زمینه نهضت سوادآموزی میفرمایند که مردم بیایید به هم یاد بدهید. نمیگوید یک سازمان بزنیم. یا زمانی که دانشجوها برای کمک به روستاها میروند امام پیام میدهند که همه باهم جهاد سازندگی. این ادبیات، ضریب دادن به مردم و ارتباط مستقیم امام با امت است. واسطهای هم اگر بین امام و امت وجود دارد، در ادبیات امروز همان حلقههای میانی است که باز از جنس امت است.
امکان نقشسپاری حاکمیت به مردم در دوران تثبیت
من فکر میکنم اگر آن تجربۀ تاریخی که پیشتر گفتم منقطع شود و مردم هم حواسشان نباشد که وظیفۀ مبارزه را برعهده دارند، مطمئن باشید که این امکان هم محقق نمیشود. ما با یک انقطاع روبهرو هستیم. ما تجربههایی در اوایل انقلاب داریم مثل جهاد سازندگی، جنگ، فناوریهای پشتیبان جنگ که در جهاد سازندگی انجام شده که علیرغم یکسری حمایتها، بدنه مردمی داشته است، این تجربهها باید غنی میشدند و پیش رفتند اما غلبه این رویکرد که حاکمیت خودش همه کارها را انجام می دهد و مردم دنبال زندگی خودشان بروند، به حدی تجربه اندوخته ما تضعیف کرد که به کارهای خاص موردی غیر اثرگذار تبدیل شد. مثلا فقط در لایه محرومیتزدایی خلاصه شد. در حالی که وقتی به جهادسازندگی به عنوان یک تجربه موفق نگاه میکنیم، شروع کار با محرومیتزدایی است اما در ادامه در حوزه پزشکی و فناوریهای زمان خودش هم وارد میشود. پس وقتی این حرکت منقطع می شود و در دورههای بعد در دولت ادغام میشود، بدنه مردمی از آن خارج میشوند یا روحیه سازمانی میگیرند، این نهاد از رسالت خودش خارج و تجربۀ اندوخته منتقل نمیشود. در نهایت آن تجربه اندوخته، از عمل فاصله گرفته و صرفاً در لایههای ذهنی و فکری انباشته میشود یا به طور کلی گفتمانی را منتقل میکند که حرکتهای جهادی باید وجود داشته باشد. بنابراین اگر آن جریان زنده باشد میتواند در دوران تثبیت هم ادامه حیات بدهد و مسئولیتهای بیشتری را بپذیرد.
مصادیق حرکات مردمی در انقلاب
این حرکتهای مردمی مثالهای زیادی در اوایل انقلاب داشت. حتی حزب جمهوری اسلامی، یک عرصهاش فکری، سیاسی و تشکیلاتی است. بیانیه و گفتمان حزب این است که من میخواهم پشتیبان حاکمیت باشم. شهید بهشتی که یکی از بنیانگزاران حزب است، بخشی از کارش در حاکمیت و بخشی دیگر در حزب تعریف میشود. ایشان حزب، حتی تامین مالیاش را با مردم می دیدند. درواقع حتی به عرصه سیاسی هم مردمی نگاه میکنیم. حتی اگر بخواهیم درباره کارگزاران نگاه تیزی داشته باشیم، میزبان مردم و کارگزار صرفاً میهمان یا خادم است. هرچند در مدل اصلی و رابطه امام و امتی فاصلهای بین مردم و کارگزاران وجود ندارد. از ابتدای انقلاب به همان پشتوانه ای که قبلا بوده این مبارزه وجود داشت اما رویکرد سازمان و حاکمیت غلبه پیدا کرد و اثر خودش را هم گذاشت و مردم کنار زده شدند.
حضور کمرنگ شدن مردم
ما دهه 60 حضور پررنگ مردم را داشتیم، اواخر آن کم کم با گفتمان دولت سازندگی که کار ما تخصصی است و مردم بلد کار نیستند مردم کنار میروند. جهاد هم کم کم پس زده میشود و زمانی که این اتفاق میفتد یادگیری از تجربه اندوخته نیز رخ نمیدهد. بنابراین مسئولیت سپاری مردم کمرنگ شده و دغدغه آنها به دغدغههای شخصی بدل شد و از مسائل انقلاب و دغدغههای اجتماعی فاصله گرفت. بعد از مدتی نخبگان، دانشجویان و کنشگران احساس میکنند ما خلاف مسیر درست در حال پیش رفتن هستیم. در ادامه هم وقتی دولتهای دیگر بر سر کار میآیند باز مردم نادیده گرفته میشوند چون ده سال است این رویکرد وجود داشته و اصلاً شعارها و مسئولیتهای اجتماعی متفاوت یا فراموش شدهاند.
ما بعد از انقلاب دولتهایی را داریم که به نسبت رویکردهایی که داشتهاند، مردم را عقب راندهاند یا پیش آوردهاند. مثلا بعد از پیروزی انقلاب در دوره ریاست جمهوری شهید رجایی و رهبری تا اوخر جنگ مردم حضور جدی داشتند، جنگ که به پایان میرسد با حضور دولت سازندگی مردم عقب رانده میشوند و این رویکرد ادامه پیدا می کند؛ موضع حاکمیت، فراتر از دولت، در این میان چه بوده است؟
حاکمیت با مردم جلو میرود. اما ظهور و بروز مردم کجاست؟ قبل از پاسخ به این سوال باید مقدمهای بگویم. برای حکمرانی سه رکن داریم؛ گفتمانهای حاکم، کنشگران حکمرانی و نظام ارتباطات، ساختارها و نهادها. وقتی میخواهیم چیزی را تحلیل کنیم باید این را سه رکن را ببینیم. برای مثال در دوران پس از جنگ باید ببینیم گفتمانهایمان چه بوده است؟ کنشگران ما چه کسانی هستند و چه نقشی ایفا میکنند؟ و نهادها و نظامهای ارتباطی چه بودهاند؟ به طور خاص بعد از جنگ گفتمان غالب، سازندگی ناشی از جنگ است. ما یکسری عقب ماندگی از قبل انقلاب داشتیم و عقب ماندگیهایی هم ناشی از جنگ. این وضعیت ناگزیر نیازمند مدلی برای زیرساختسازی است. گفتمان رایج ( ولو غلط) بر این باور است که زیرساختها هم نیازمند افراد نخبه و خاص است و اینجا مردم خیلی نمیتوانند و اصلا نیازی نیست حضور داشته باشند. در این نقطه نسبت و مواجهه حاکمیت با دولتها این است که از گفتمانها مراقبت کند. رهبر با همه کنشگران مثل کارگزاران، حلقههای میانی و نخبگان و آحاد مردم، خطابه دارد. از طرفی تلاش میکند دولت را متعادل کند و از طرفی نقش مردم را به آنها یادآوری میکند. با این وجود وقتی میگوییم مردم حضور ندارند به این معنا نیست که حضور مردم صفر شده، بلکه ظهور و بروزشان منظور است. یعنی در این فضا غلبه با دولت است. مردم و حلقههای میانی در این زمان هم فعالیت و کنش دارند اما این حضور تضعیف شده است. اینکه در معادله حضور مردم یا حضور دولت کدامیک غلبه کند بستگی به آگاهی و اراده همه این کنشگران دارد. پس همچنان گفتمان حضور مردم وجود دارد اما تضعیف میشود و ظهور ندارد. زمانی که به گفتمان بعدی میرسید میبینید تعارضها جدیتر شده است و نخبگان و حلقههای میدانی حس می کنند که در حوزه فرهنگی، سیاسی، رسانه، و فقر و فساد و تبعیض، که شعار رهبری در آن دوره و به معنای گفتمان اصلی است، عرصه درحال از دست رفتن است.
در آن دوره اتفاقاتی مثل به وجود آمدن سمنها هم رخ میدهد اما بیش از آنکه کارکردی در حل مسائل جامعه داشته باشند، کارکرد سیاسی و حقوق بشری، در راستای گفتمان سیاسی دولت دارند. همین عوامل باعث میشوند که وقتی در دولت بعدی مسئله فقر، فساد، تبعیض و عدالت مطرح میشود، مردم استقبال کرده میپذیرند و عرصه حضور پیدا می کنند. در این دوره دوباره گفتمان حضور مردم قوت میگیرد. حرکتهایی هم رخ میدهد. جریانهای انقلابی در دوره سازندگی و اصلاحات به قدری دچار تنش شده بودند که حس کردند نیاز به بازطراحی دارند. از طرفی متوجه این موضوع میشوند که نه تنها باید به دولت کمک کنند بلکه صرفا تزریق شدن به دولت و گرفتن پست ها هم نمیتواند کاری را حل کند. بنابراین باید در عرصههای تخصصی فکری، فرهنگی و رسانهای جریانسازی کنند. دربرخی موارد با حمایتهایی از نهادهای انقلابی، مجموعه هایی هم تشکیل میشوند. مثلا در اواخر دهه هشتاد جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی تشکیل میشود. نیروهای انقلابی متوجه شدند که تنها گرفتن دولتها کاری از پیش نمیبرد. در این دوره بسیج هم دچار تحول شد. بسیج از حالت مردمی فاصله گرفته بود و نیروهای مردمی و برخی نهادهای انقلابی مثل سپاه و… حس کردند که باید اتفاقاتی بیفتد به این معنا که بسیج را گستردهتر کنیم ولی نه لزوما در سازمان بسیج. این حرکتهای مردمی به یک معنا کنشی به سازمانی شدن نهادهایی که قرار بود مردمی بمانند هم بود.
در واقع اگر یک خط زمانی را در نظر بگیریم تا دورهای رویکرد و غلبه گفتمان مردمی را داشتیم، دورهای این گفتمان به محاق رفت، دوباره بازگشت به عقب اتفاق افتاد. بعد این جریان حس کرد که با دولت کارها به انجام میرسند اما در ادامه متوجه ضعف این دیدگاه میشوند و نیاز به جریانسازیهایی پیدا میکنند. این جریانسازیها تلاش می کنند که خودشان را نشان بدهند. از طرفی آموزهسازی رهبری هم همیشه بوده است و از جایی به بعد وقتی حرکت مردم را میبینند، متناسب با میدان، این گفتمان را بیشتر میکنند. حرکت مردم هم سازمانیافتهتر می شود و رهبر انقلاب هم در دوران دولت نهم و دهم به طور خاص ادبیات مردمی را تقویت و عرصهها را گستردهتر میکنند. نظام کنش و اراده های رهبر، کارگزاران، حلقههای میانی و آحاد مردم در غلبه یا به محاق رفتن این گفتمانها بسیار پررنگ و نزدیک است.
تقسیمبندی نهادهای مردمی
ما دو دسته نهادهای مردمی داریم. یکسری نهادها نسبت روشنی با انقلاب اسلامی دارند و یکی هم نهادهایی که برآمده از گفتمانهای دیگری هستند. من فکر میکنم در ابتدا باید روی این کار کنیم که این گفتمان مردمی شنیده شود. این گفتمان که مردم میتوانند و باید در میدان باشند از همان ابتدا معارضهایی داشته است و در دهههای مختلف اغلب گفتمان رو به روی آن تقویت شده است. به همین دلیل کارگزاران و حاکمیت از این باور دور شدهاند. من حس می کنم گفتمان انقلاب اسلامی میتواند تمام کنشگران را درگیر کند ولی اینکه هرکس در کجا باشد را خود حرکتهای مردمی میتواند آرایش بدهد.
گفتمان حقیقی انقلاب
گفتمان انقلاب گفتمان مورد پسند همه است. گفتمان انقلاب قرار نبود یکی از جناحها را غلبه بدهد. مردم ما به جای اینکه به صورت جناحی دستهبندی شوند باید به مردم مسئولیتپذیر و غیرمسئولیتپذیر تقسیم شوند. کسی که مسئولیتپذیر باشد و بخواهد به فضای کشور کمک کند در گفتمان انقلاب اسلامی است. گفتمان انقلاب استقلال، پیشرفت، عدالت و… است. دال مرکزی گفتمان ما باید این موضوعات باشند اما هربار گفتمانها یا خرده گفتمانهایی این گفتمان اصلی را به حاشیه بردهاند. ما اگر به گفتمان اصلی برگردیم همه کنشگران و مردم میتوانند نقشآفرینی کنند. امروز گفتمان تا حدی متکثر شده است. اگر گفتمان درست تبین و سر آن تفاهم شود ما در عمل چالش هایی نخواهیم داشت. اگر گفتمان اصلی را دریافت کنیم گروه هایی که بخواهند خلاف آن بروند خیلی شکل نمیگیرند. راه صحیح این است که جریانهای مردمی اجازه شکلگیری ندهند. هرچقدر کنش واقعی و اصیل وجود نداشته باشد و کمرنگ باشد، حرکتهایی که گفتمانی در جهت حل مشکلات مردم و اصول انقلاب ندارند بیشتر میدان پیدا میکنند. وقتی خلا باشد شما اعتراضات سیاسی میبینید. حتی اعتراضاتی که اتفاقات میفتد به این دلیل است که جریانهای مردمی نمیتوانند نقش خودشان را ایفا کنند، اتصال شبکهای قطع است. ما باید این اتصال ها را برقرار کنیم. جریان های مردمی هم باید بتوانند این اتصالات را برقرار کنند.
میزان کارآمدی نهادهای مردمی کنونی
وقتی یک نهاد مردمی می تواند کارامد باشد که عقبه و تجربه اندوخته داشته باشد. وقتی تشکیلات جهادسازندگی نابود میشود، بسیج نمیتواند خودش را با شرایط جدید وفق بدهد و به سازمان تبدیل میشود و… به همان نسبت وقتی جلو میروید غنای لازم را پیدا نمیکنید. ما هرچند رویشهایی داشتیم و غلبهشان هم فرهنگی بودهاند؛ اما یکی از دلایلی که حاکمیت نمیخواهد مسئولیتهایی که برعهده مردم است را به خودشان واگذار کند این است که حس میکند مردم توانایی ندارند. تا حدی هم درست میگوید اما خودش عامل تضعیف مردم بوده است. در جنگ مردم قوت گرفتند، به آنها اعتماد شد، فرماندهان جنگ شدند و عرصه آنها را ساخت. اینجا هم تا حدی به دلیل انقطاعی که اتفاق افتاده اعتماد نمیشود ولی درستش این است که از یک جایی اعتماد به مردم شروع شود. سعی و خطاها و هزینههای این راه را هم باید بپذیریم. این اصلا جزئی از کار اجتماعی است. وقتی مردم در یک مسیری وارد میشوند هفتاد هشتاد درصد درست میروند و بیست درصد هم احتمال خطا هست که باید این را پذیرفت. باید حاکمیت به باور عرصهسازی برگردد. یک مانع کارگزارن و انگاره ذهنی اشتباه عدم توانایی مردم است. یک انگاره اشتباه دیگر حاکمیت از نهادهای مردمی ، خلاصه شدن تعریف از این نهادها به طیف خاصی مثل گروههای جهادی دهه 70 است. مجموع این عوامل باعث میشود که حاکمیت نتواند کارها را واگذار کند.
معیارهای کارآمدی نهادها
از جمله کارهای گروههای مردمی برای درست کردن تلقیها چند مورد است؛ یکی باید اینکه بتوانند منسجمتر عمل کنند، ماموریت محورتر و هدفمندتر در عرصههای مختلف حضور پیدا کنند. دو اینکه باید کارآمدی میدان را در عمل و رسانه نشان بدهند. یعنی اگر گروهی داریم که میتواند با نیروهای مردمی صفر تا صد مسکن بسازد، چرا حاکمیت نباید به آنها رجوع کند؟ یا گروههای مردمی در حوزه فناوری و تکنولوژی که میتوانند مسائل را حل کنند. انگاره دیگری که باید تغییر کند اینکه ظرفیتی وجود دارد که گروههایی از مردم میتوانند سایر مردم را به میدان بیاورند. این گروهها هم اتصالی به حاکمیت و هم اتصال و مقبولیتی در مردم دارند و به همین دلیل باید به آنها اعتماد شود تا مردم هم به میدان بیایند. دو طرف بایند بتوانند از مانعها عبور کنند. در واقع هم حاکمیت باید گوش شنوا داشته باشد و انگارههایش را تغییر بدهد و رویشهایی را ببینند. از طرفی گروههای مردمی هم باید بتوانند هم در عمل و هم در فضای رسانهای این انگارهها را تغییر بدهند و سازمان یافتهتر و ماموریتمحورتر عمل کنند.
رجوع گزینشی حاکمیت به مردم
ما معمولا فقط در بحرانها به مردم رجوع کردهایم. درواقع ناگزیر از مراجعه به مردم بودهایم و البته مردم هم حس کردهاند باید ورود کنند. تجربیات موفقی هم داشتیم و حتی بعضاً تجربیات از حاکمیت هم موفقتر بوده است. سیل گلستان، لرستان، خوزستان و زلزله کرمانشاه را گروههای مردمی سر و سامان دادند. اینکه حس کنیم حاکمیت یا مردم هرکدام به تنهایی میتوانند کارها را پیش ببرند انگاره غلطی است. از ابتدا بنا بر همراهی بوده است. تنظیمگری و اتصالگری هم قرار بوده با مردم باشد. جهاد سازندگی هم قرار بوده واسطه و گروهی برای اتصال مردم و حاکمیت باشد.
کنشگری مردم در بحرانها
حاکمیت هیئت و اربعین را برگزار نمیکند. حاکمیت برای ساماندهی تلاش میکند اما تبع حرکت مردم است. نمونه متاخر آن سرود سلام فرمانده بود که تا حد زیادی مردمی بود و سازمانها به شدت به دنبال این بودند که این حرکت را به اسم خودشان بزنند. مشکل ما این است که فقط در بحرانها میخواهیم سراغ مردم برویم. ما باید این واکنشها را به کنشهای مردمی تبدیل کنیم. این حرکت البته آغاز هم شده است. گروههای مردمی مختلفی با هدف تحول محله و منطقهشان کارهایی کردهاند، پشتیبانیهایی هم از سمت نهادهای انقلابی از آنها صورت میگیرد. اگر درست پیش برود ورزیدگی مردم هم بیشتر خواهد شد. در عرصههای تخصصی و اجتماعیتر، هرچه ورزیدگی مردم بیشتر شود، انگارههای حاکمیت هم برای اعتماد تغییر میکند. از طرفی برای ورزیده شدن و نقش ایفا کردن مردم هم حاکمیت باید اعتماد کند. بنابراین این موضوع یک مسئله متقابل است.
درس گرفتن از گذشته
ما تجربه عقبرانده شدن ظرفیتهای مردمی در دوران اصلاحات و سازندگی را داریم؛ باید کاری کرد که در آینده با آمدن دولتهای بعدی، تجربه عقبگرد نداشته باشیم. من فکر میکنم آن معادله سه رکن باید وجود داشته باشد؛ گفتمان، کنشگران و نظام ارتباطی بین این دو. گفتمان اصلی انقلاب اسلامی را در بین همه این کنشگران پذیرفته و مراقبت شود و این فهم به وجود بیاید که دولت به تنهایی نمیتواند کاری انجام دهد و کنشگران باید تشکل یافتهتر و حزبیتر، به معنای واقعی کلمه و نه سیاسی، فعالیت کنند. از طرف دیگر کنشگران جای خود را پیدا کنند، باید جانمایی نقشها را داشته باشیم که هرکس در چه جایگاهی باید حضور داشته باشد. مسئله سوم هم این است که بدانیم اصالت در شکل ارتباطی اینها رابطه امام امتی و نهادهای مردمی است و اگر سازمان ایجاد میشود به اقتضا و اضطرار حرکتهای کلان و برای مأموریتهای ملیتر هستند. درواقع ما نیاز به نهادهایی از جنس مردم داریم و شاید در عرصههای بسیار محدودی به ساختاری شبیه به سازمان نیاز داشته باشیم. در این صورت دیگر دچار آفتها نخواهیم شد. نکته مهم دیگر این است که به تجربه گذشته باید توجه کنیم. ما حرکتهای مردمی با شروع خوبی در دهههای هشتاد و نود داشتیم که به سازمان یا شبه سازمان تبدیل شدند. من فکر میکنم با مجموع این عوامل حرکتهای مردمی افق روشنی خواهند داشت.