گفتاری از دکتر عرب اسدی
مقدمه
انقلاب اسلامی ایران با وقوع خود مفاهیمی نو به دنیا عرضه کرد. یکی از این مفاهیم الگوی «مردمسالاری دینی» بود که نظام جمهوری اسلامی را از سایر نظامهای موجود دنیا تمایز بخشید. اما چهل و چند سال بعد از انقلاب، هنوز معنای مردمسالاری دینی جز در عرصه انتخاباتهای سیاسی بروز روشنی ندارد. در این باره با دکتر حسین عرباسدی، معاون سرمایه انسانی سازمان اداری و استخدامی کشور گفتگو کردیم. عرباسدی دکترای مدیریت دولتی با گرایش منابع انسانی دارد و در دو پایاننامه کارشناسی ارشد و رسالۀ دکتری خود در موضوع نظام جبران خدمات کارکنان و طراحی و تبیین الگوی مدیریت علوی برای تربیت مدیران ارشد نظام جمهوری اسلامی ایران مطالعه و طراحی داشته است.
مؤلفههای کلیدی جامعۀ طراز براساس مبانی انقلاب اسلامی
این سوال بزرگی است. به نظر میرسد روی جمهوری اسلامی ایران بایستیم درست میشود. «جمهوری» «اسلامی» «ایران». جامعه مطلوب سه مولفه دارد؛ جمهوری است یعنی مشارکت حداکثری مردم در اداره کشور، اسلامی است یعنی عامل جهتدهی و محتوای این مشارکت برای پیادهسازی آن الگو و مدل، اسلام است و ایران است یعنی متناسب این مرز و بوم و اقلیم است.
جمهوری اسلامی؛ معادل مردمسالاری دینی؟
ما مردمسالاری را چه معنا میکنیم؟ اگر هدف حکومت را رشد در نظر بگیریم سوال میشود که رشد چه کسی مهم است؟ میگوییم رشد همین مردم؛ یعنی مردم جمهوری اسلامی که خودشان در این رشد موثرند. وقتی غایت را رشد مردم در نظر میگیریم، سوال این میشود: آیا این رشد میتواند بدون اراده و خیزش خود مردم محقق شود؟ همانطور که در یک فرد رشد وقتی محقق میشود که خودش اراده کند و به پا خیزد، برای مردم هم همین است. مردم وقتی رشد میکنند که خودشان وارد عرصه بشوند. پس یک نقشآفرینی مستقیم مثل مربی-متربی بین حاکمیت و مردم وجود دارد. چرا حاکم باید معصوم باشد یا مِن عند الله تعیین بشود؟ چون نقش مربی را دارد که قرار است متربی را رشد دهد. ولی قرار نیست متربی را به دنبال خود بکِشد. خود متربی باید حرکت کند. در تربیت اسلامی رابطه بین مربی-متربی یک رابطه کاملاً مترقی و رو به جلو و مبتنی بر اختیار و اراده و حرکت است. در حکومت اسلامی هم همینطور است. مردم باید به پا بخیزند، اختیار داشته باشند، اراده کنند، بخواهند اتفاقی برایشان بیفتد. این میشود «امرهم شوری بینهم». امور خودشان است، از خودشان هم مشورت گرفته میشود. خودشان باید به پا بخیزند، جمهوریت راه بیندازند؛ لذا تودهها و آحاد مردم در حکومت باید نقشآفرین باشند.
تمایز الگوی مردمسالاری دینی با الگوی دموکراسی
شاید اینطور به نظر برسد که وجه مشترک این دو الگو مشارکت است، چون دالّ مرکزی دموکراسی مشارکت است. ولی اینطور نیست. دالّ مرکزی جمهوری اسلامی رشد است، نه مشارکت. خیلی فرق دارد. یک وقتی هست میگوییم بیایید همه جمع شویم تصمیم بگیریم چه کنیم، بعد آن را انجام میدهیم. چون همه تصمیم گرفتهاند آن تصمیم وجهی برای اجرا پیدا کرده است. اما یک وقتی هم هست میگوییم بیایید همه جمع شویم، میپرسند برای چه؟ میگوییم برای اینکه رشد کنیم! مثل یک سفر دستهجمعی میماند.
این قیام تودهها برای رشد میشود دال مرکزی گفتمان جمهوری اسلامی که مشارکت هم به تبعش حاصل میشود. در دموکراسی مشارکت که تامین میشود ماجرا تمام است. برای همین در دموکراسی، ما به ازای مشارکت ارائه خدمات به مردم است. حکومت خودش را مسئول رشد مردم نمیداند. حتی درباره مدل افراطیاش که مردم برای مردم است، میپرسیم این حاکمانی که از دل خود مردم برای حکومت بر مردم انتخاب شدند قرار است چه کار کنند؟ جواب میدهند برای اینکه مردم را ببرند آنجایی که خود مردم میخواهند. خب مردم خودشان میرفتند!
تئوری ضعیف دموکراسی
آیا حکومت به معنای سکانداری صرف است یا مربی مرشد؟ اگر مربی مرشد شد دیگر انتخاب تو شرط نیست، باید مِن عند الله انتخاب شود. همان کسی که خالق تک تک ما بوده است باید حکومتکننده بر ما را انتخاب کند. این میشود حکومت اسلامی. اما چطور باید حکومت کند؟ با مشارکت خود مردم. یعنی این یک رابطه درهمتنیده است. تا خود مردم قیام نکنند رشدی برایشان حاصل نمیشود. قیام مردم یعنی به پا خاستن آنها برای کمک به حاکم؛ و اینجاست که میگوییم در دوره غیبت هرکس که مردم برای چنین هدفی انتخابش کنند مِن عند الله ماذون است. چرا؟ چون مردمی که میخواهند رشد کنند وقتی قیام میکنند کسی را انتخاب میکنند که آنها را به سمت رشد ببرد نه کسی که فقط وکیلشان باشد. در دموکراسی مجبور میشویم از وکیل استفاده کنیم.
جایگاه خواست مردم در هدایت
ممکن است مردم نخواهند حکومت مربی و مرشدشان باشد؛ آیا باز هم حکومت اسلامی میتواند برای مردمی که نمیخواهند رشد کنند یا نمیخواهند حکومت رشدشان بدهد برقرار شود؟ این مثل دعوای زن و شوهر یا معلم و دانشآموز است. مدار رشد مدار اتصال تکوینی است، نه اتصال تشریعی و قراردادی. جعلی نیست. در تکوین اینگونه است. شما اگر بخواهی رشد کنی باید کسی رشدت بدهد که از تو یک گام جلوتر باشد. لذا شاید جایی با او دعوایت بشود یا حرفش را گوش ندهی، ولی رابطهتان قطع نمیشود. منطق حکومت اسلامی از این جنس است. پس اگر من جایی ناراحت شدم و دیگر او را تحویل نگرفتم و با او قهر کردم اینجا باید چه کرد؟ مربی میگذارد میرود؟ زن و شوهر تا دعوا میکنند طلاق میگیرند؟ رابطه حکومت و مردم در جمهوری اسلامی یک رابطه تکوینی است بنابراین اگر زمانی هم بینشان شکرآب شود، دوباره میشود آن را برگرداند. همانطور که ممکن است حاکمان از مردم ناراحت شوند ولی دلیل نمیشود مردم را ترک کنند بروند. حتی یونس پیغمبر هم نباید مردمش را رها کند برود.
نکته دیگر این رابطه این است که رابطهای دوطرفه است. یعنی اینطور نیست که یک طرف خدمات میدهد طرف دیگر رشد میکند. هردو رشد میکنند. حاکمان هم در جمهوری اسلامی به همان میزان یا حتی بیشتر از آن که مردم رشد میکنند، در فرایند مسیر رشد میکنند.
معنای تکوینی بودن رابطۀ حکومت و مردم
تکوینی بودن مثل تربیت است. شما چرا از مربیات تبعیت میکنی؟ چون از جهت علم، وسعت وجودی و توانمندی از تو جلوتر است. نه از این جهت که خودت انتخابش کردهای. تو هیچوقت از وکیلت تبعیت نمیکنی. چون خودت به او اصالت دادهای.
ولی ممکن است مردمی باشند –کما اینکه در طول تاریخ بسیار بودهاند- که چنین احساس نیازی نداشته باشند. این بحث دیگری است. ما تا اینجا از سازه حرف زدیم که مبتنی بر رشد است. حالا ممکن احساس نیاز نباشد یا ضعیف شده باشد باید بحث کنیم که چطور احساس نیاز را به وجود بیاوریم یا تقویت کنیم که به حاکمان درست، اقبال پیدا کنند.
میزان نقشآفرینی مردم برای رشد
هر اتفاقی برای موضوع رشد بخواهد بیفتد، باید خود مردم مشارکت فعال داشته باشند. لذا اصلاً حد ندارد یعنی اینطور نیست که یک جایی به مردم بگوییم تا اینجا آمدید کافی است، بیشتر نیایید. به شکلی که تمام امورات مردم میتواند توسط خودشان انجام شود: اقتصاد، فرهنگ، امنیت همه توسط خودشان. پس حاکم میخواهند چیکار؟ برای اینکه حاکم آنها را به این نقطه برساند. برای همین حاکمان صاحبان مردم نیستند، مربی هستند. بالاترین حد رشد هم کجاست؟ همانجایی که درباره یک بچه هم میگوییم رشید شده است، یعنی جایی که میتواند امورات خود را بگذراند و پدر بگوید من میتوانم دیگر او را رها کنم. حکومت اسلامی هم همینطور است. هرچقدر مردم بیشتر روی پای خودشان بایستند رشیدترند. پس حکومت تا کی مردم را همراهی میکند؟ تا آنجا که کامل روی پای خود بایستند. مگر امنیت مهمترین چیزی که باید تامین شود نیست؟ حتی امنیت را هم خود مردم باید تامین کنند. مملکتی که سی و شش میلیون مردم دارد باید سی و شش میلیون اطلاعاتی، بیست میلیون تفنگدار داشته باشد. این حرف امام است. اینکه گفته شود حکومتی باشد که مالیاتی بگیرد تا از مردم مراقبت کند غلط است. مگر مردم محجورند؟ صغیرند؟ اینها که میگویند ولایت فقیه حکومت بر صغار است نمیدانند خود دموکراسی صغیرپایه و محجورپایه است.
برقراری تعادل
پس حکومت (دولت) در مدل مردمسالاری دینی کوچکترین سازه و بزرگترین بدنه را دارد؛ حداکثری است یعنی نفوذ و محبوبیت زیادی در مردم دارد، حداقلی است یعنی جلوی دست و پای مردم را نمیگیرد، مردم خودشان کنش میکنند. برای همین امام خمینی به مسئولین میگفت مملکت برای شما نیست برای مردم است. به تعبیر آیتالله جوادی آملی آیه «امرهم شوری بینهم» مبنای مجلس شورای اسلامی است؛ این آیه میگوید امر خود مردم و مشورت خود مردم. نمیگوید امر خدا و مشورت مردم یا… . این اشتباه است که ما بین امر خدا و امر مردم دوگانگی ایجاد میکنیم و همین هم باعث میشود بین حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی احساس تعارض بشود. در حالی که اینطور نیست.
تعارض میان خواست مردم
اگر بین این دو امر تعارض پیش بیاید چطور؟ مثل وضعیت فعلی بخشی از جامعه که گاها دچار تعارض است. خب این آفت است. باید این را آفت ببینیم نه اینکه تئوریزهاش بکنیم. امام میگوید مردم مسلمان اسلام را میخواهند.
گرچه اسلام مفهومی مجمل است اما تفصیلش کارکرد حکومت است. گفتیم که حکومت باید مردم را رشد بدهد. برای همین آموزش و پرورش باید مجانی باشد. مبنای این حکم در قانون اساسی تئوریک است نه اینکه فقط بخواهیم خدمتی را رایگان به مردم ارائه داده باشیم.
مسیر مردمسالاری دینی در تاریخ انقلاب
ما تجربههای خوبی داشتهایم. خود انقلاب چطور انجام شد؟ یک میلیشایی آمده انقلاب کرده شاه را بیرون کرده یا خود مردم انقلاب کردهاند؟ حتی پادگانها را خود مردم گرفتهاند بعد امام گفته اسلحهها را تحویل بدهید، آمدهاند تحویل دادهاند! خودشان کمیته شکل دادهاند و محله به محله امنیت را برقرار کردهاند. عراق را بعد از رفتن صدام ببینید که چقدر کشت و کشتار شد؟ این را با تجربه انقلاب اسلامی مقایسه کنید که چقدر قوی بود. یعنی یک کار امنیتی 36 میلیونی است! مردم ایران نمادهایی از رشدیافتگی را نشان دادند که امام به آنها امیدوار بود. جنگ و کنشهای اجتماعی را ببینید. مدیریت شدن بیماری کرونا با حضور مردم را ببینید. مقام معظم رهبری هم میگویند هرجا به مردم رجوع کردیم و کار را مردمی انجام دادیم از بحران نجات پیدا کردیم و پیروز شدیم. هرجا مردم را حذف یا کمرنگ کردیم شکست خوردیم. اگر سیل و زلزله را مردم جمع نکنند فکر میکنید سازمان مدیریت بحران میتواند؟
تصور اشتباه مردم از حکومت
ممکن است در نگاه مردم این میزان مشارکت خودش نماد فشل بودن حکومت باشد؛ چون حکومت را اجیر میداند نه مرشد. یعنی میگوید من پول میدهم تو برایم خدمتی انجام بدهی، چرا انجام نمیدهی؟ این گیر تئوریک است. وقتی تلاش میکنیم روایتی که از جمهوری اسلامی ارائه میدهیم روایت دموکراتیک باشد، به مرور این در ذهنها رسوب میکند که من پول دادهام که بعدش بشینم و حکومت به من خدمت کند. برای همین میلیاردرها هم میگویند من دارم پول خوبی میدهم حق دارم بیشترین خدمات را دریافت کنم. در صورتی که باید به او گفت تو اصلاً قرار نبوده پول بدهی، قرار بوده رشد کنی. دولت اگر حداکثری باشد خرج زیادی دارد باید مالیات زیادی بگیرد، اما اگر حداقلی باشد از پول خمس و وجوهات هم تغذیه میکند و برایش کافی است. لازم نیست دائم برای خودش خرج کند. یعنی اگر مدل حکومت را همین الان عوض کنیم و واقعا مردمیاش کنیم، در اقتصاد، سیاست، فرهنگ، اجتماع و … ساختارهای بروکراتیک حذف میشود. آن وقت به جای اینکه پول مردم خرج این ساختارها بشود خرج خودشان میشود. در این مدل، محله محله، روستا روستا آباد میشود. مردم با پول خودشان محله و روستایشان را آباد میکنند. این مدلی است که انقلاب اسلامی از ابتدا ایجاد کرده اما ما به مرور آن را عوض کردهایم.
روایت عوض شدن مدل حکومت در تاریخ انقلاب
یک جبر محیطی تحت عنوان جنگ بوده که آدمها را وادار میکرده با هم زندگی کنند. مثلاً همین دعواهای گرانفروشی و احتکار بود، ولی چه کسی محتکر را لو میداد؟ خود مردم. نه اینکه دولت ناظر استخدام کند که محتکر را کشف کند و بعد هم مردم با برخورد با او مخالفت کنند. جبر محیطی جنگ ما را وادار کرد با هم زندگی کنیم و سرمایه اجتماعی شکل بگیرد. بعد جنگ در دوران سازندگی اتفاق بدی افتاد. آن اتفاق بد رویکرد «ما (دولت) کشور را میسازیم» بود. یکی از انتقاداتی که به آقای هاشمی وارد است همین رویکرد است. حالا اگر این اتفاق مثلاً از طریق فروش نفت محقق میشد باز قابل قبول بود، اما ایشان برای ساختن کشور سراغ استقراض خارجی رفت! [نمود ساخت کشور هم چیزی مثل] سدسازی بود. سد را که مردم نمیتوانند بسازند! مردم که اینقدر پول ندارند. مردم شاید بتوانند سیلبند بزنند یا آبگیر کوچکی راه بیندازند. مردم ناگهان دیدند اینهمه پول و امکانات میشود یکجا جمع شود. بعد بانکداری توسعه پیدا کرد و پولها دپو شد. از اینجا یک مدل مدیریتی جدید به وجود آمد که در آن اتفاقاتی مثل اختلاس شکل گرفت. سبک زندگیای که توسط مدیران و خوشنشینان ترویج میشد، به مردم حس عقبافتادگی و ضرر کردن داد و آنها را وادار کرد دنبال پول جمع کردن بروند. در دوره سازندگی گفتمان اقتصادی-فرهنگی عوض شد. در دوره اصلاحات، آقای خاتمی مردم را با شعار آزادی و مشارکت دوباره وسط میدان آورد. یعنی مردمی که در دوره قبل از حکومت جدا شده بودند و اعتقاد پیدا کرده بودند حکومت باید کارها را بکند نه خودشان، در دوره اصلاحات دوباره آمدند خودشان کاری به عهده بگیرند اما فقط در بعد سیاسی. اقتصادی و فرهنگی و… نه. دوره آقای احمدینژاد [این مشارکت] به اوج رسید.
مصادیق مشارکت مردم
موضوع خیّرین مدرسهساز را از ابتدای انقلاب تا الان تحلیل کنید. اینهمه مدرسه را چه کسی ساخت؟ خود مردم ساختند. تازه خیّرین ساختند؛ اگر فرصتی فراهم میشد خود مردم بسازند باز مدلش فرق میکرد. توی اصفهان دیدهاید مثلاً در یک کوچه یک خانه هست که مسجد است؟ اگر به خود مردم واگذار میکردیم در هر محله یک خانه میشد مدرسه. پول مردم نمیرسد یک مدرسه بزرگ بسازند؟ خب مدرسه بزرگ به چه کارشان میآید؟ بچههای هر محله در یک خانه همان محله جمع شوند آن خانه برایشان مدرسه باشد. ساخت و سازها عوض میشد. تجربه چنین چیزهایی را به صورت خرد یا در برهههای مختلف داریم. تجربه دوره خاتمی و احمدینژاد نشان داد که چنین ظرفیتی وجود دارد.
تغییر گفتمان در طول زمان
به نظر میآید گفتمان عوض شده اما اینطور نیست؛ ما چالش گفتمانی داریم. یعنی اگر این حرفها را برای مردم بزنیم، یک بخشی از مردم قبول میکنند و یک بخش نه. اگر گفتمان عوض شده بود، باید تا این حرفها را میزدیم همه [انکار و مسخره میکردند]. وقتی آفرودباز ما، موسسه خیریه خصوصی خاکستری ما در زلزله کرمانشاه میروند آنجا معنایش چیست؟ یعنی هنوز این ظرفیت وجود دارد. شاید بگوید من اسلام را نمیخواهم ولی میخواهم به مردمم خدمت کنم. اشکالی ندارد، او فکر میکند اسلام چیز دیگری است، در حالی که اسلام، این مشارکت او هم هست. او قسمت شعائرش یا عبادات فردی را نفی میکند. اشکالی ندارد. مثل این است که کسی بگوید من نمازجماعت نمیآیم ولی نماز خودم را میخوانم. جماعت را میزند نماز را نمیزند. این را نمیگوییم ضدنماز، ضددین.
تصور رهبری از مردم
به خاطر همین است که رهبری همیشه دینداری مردم را میبیند، ولی من و شما با عینک خودمان مردم را دیندار نمیبینیم. چرا؟ چون ما دینداری را یکسری شعائر ظاهری معنا میکنیم. میگوییم وقتی افراد حجابشان مشکل دارد یا نماز نمیخوانند پس مسلمان نیستند. در صورتی که اسلام دینی است که هم ابعاد فردی دارد هم ابعاد اجتماعی. من سوال میکنم کمک به یتیم جزو اسلام هست یا نیست؟ چه کسی در کشور ما در بهزیستی و کمیته امداد و جاهای دیگر دارد سرپرستی یتیم میکند؟ مگر همین مردم نیستند؟ این هم اسلام است.
بله ما چالش گفتمانی داریم. خورد و بازخورد داریم. اگر ادراک مسئولین از مردمیسازی این باشد که ما مسئولیم که مردم را رشد بدهیم، مردم به یک سطحی از معارف و رشد استعدادهایشان برسند، این یک فرصت خوب ایجاد میکند. وقتی یک مسئول دولتی امور را به مردم واگذار نمیکند یا اگر هم میکند به چندنفر رفیق خودش واگذار میکند، یعنی کسی که باید مردم را رشد دهد، دارد جیب خودش را پر میکند. آن وقت توقع داریم مردم ناراضی نباشند؟
تنظیمگر رابطۀ دولت و مردم
تنظیمگر این رابطه باید خود حاکم باشد. رهبری در این کش و قوسها تلاش کرده است در نقطهای بایستد که اتصال مردم و حاکمان حداکثری باشد. بعد ما فکر میکنیم او تحت تاثیر قرار گرفته و منفعل شده است. نه اینطور نیست. او وقتی میبیند مردم مثلاً با گفتمان خاتمی به میدان میآیند همراه میشود و آن گفتمان را تغییر میدهد. مردمسالاری دینی ثمره دو خرداد بود. آخر دوره خاتمی شعار مبارزه با «فقر، فساد و تبعیض» برجسته شد که احمدینژاد روی این شعار بالا آمد. وقتی احمدینژاد از عدالت میگوید و مردم هم استقبال میکنند رهبری هم پای این نقطه میایستند. اینها انفعال نیست، مدیریت اجتماعی است. یعنی او تلاش میکند رابطه مردم و حاکمان از هم گسیخته نشود. برای همین میبینید که در همه دورهها چه دوره خاتمی چه احمدینژاد چه روحانی، او تاکید بر اتحاد مسئولین، دوری از چندگانگی و اتکای به خود و دوری از اتکای به غرب کرده است. اتکای به غرب که در دوره روحانی شدت گرفت چه بدی داشت؟ بدیاش این بود که مردم را نه تنها به حاکمان، که به رابطه با غرب شرطی کرد. این خیلی بد است؛ ولی باز واکنش رهبری چه بود؟ وقتی دیدند مردم به این موضوع اقبالی نشان دادند اجازه دادند جلو بروند و نتیجهاش را ببینند که مذاکرات شکست خورد. یعنی با مردم همراهی کرد چون ماموریت او رشد است.
نقش حاکم در رشد مردم
رشد یعنی به فعلیت رسیدن استعدادها. وقتی یک آدم استعدادهای نهفتهای دارد که در صورت شکوفایی میتواند دنیا را تکان دهد، حاکمان باید کاری بکنند استعدادهای نهفته مردم در زندگیشان به فعلیت برسد. با این کار هم خیر و برکتش به خودشان میرسد، هم روی جهان اثر دارد. چه کسی باید مردم فقیر دیگر کشورها را توانمند کند؟ مردم ایرانی که استعدادهایشان به فعلیت رسیده باشد. بعضیها میگویند برای چه اینقدر کار کردیم؟ برای رفاه خودمان؟ نه! برای اینکه ما باید به رشد دیگران هم کمک کنیم. آنها هم باید آنقدری رشد کنند که به رشد دیگران کمک کنند. این میشود مدل متعالی اجتماعی در حکومت آخرالزمان. اینطور نیست که امامزمان بیاید حکومت تشکیل دهد؛ ما باید خودمان به چنین سامانی رسیده باشیم. پس اگر شمای حکومت ناتوانید، باید توانمند شوی. حکومت اول باید بتواند ظرفیتهای مردم ایران را شکوفا کند. طوری که همه مردم رفاه داشته باشند، طوری که بپرسیم این پول سرریز را کجا ببریم؟ آن وقت جوابش بشود مثلاً کشورهای همسایه. در این صورت دیگر کسی نمیگوید چرا پولهای ما را جای دیگر خرج میکنید.
هرچه جلوتر میرویم گفتمان هم دارد رشد میکند. اگر ما با او رشد نکنیم جا میمانیم. الان توقع مردم از حکومت اسلامی با توقع بیست یا سی سال پیش قابل قیاس نیست. بیست سال پیش اگر رئیسجمهور یک سفر استانی میرفت حلواحلوایش میکردند. الان چطور؟ این یعنی شفاف شدن انتظارات مردم از حاکمیت.
وقتی مردم حس نمیکنند فرصتی برای به فعلیت رسیدن استعدادهایشان وجود دارد، رابطه حداکثری بین مردم و حاکمیت چه اثری دارد؟
من فکر میکنم وضعیت جامعه به هیچوجه صفر و یک نیست. همیشه حد وسط و رفت و برگشتی هست. از این نباید ترسید. ما دائم باید درباره رابطه مردم و حکومت صحبت کنیم چون این رابطه هیچوقت قطع نمیشود و سطح رابطه توسعه و رشد پیدا میکند. خیلیها میگویند مشارکت در انتخابات پایین آمده و این خیلی بد است؛ من میگویم اگر مردم به این نقطه رسیدهاند که میگویند در انتخابات شرکت نمیکنیم تا مسئولین را تنبیه کنیم خودش رشد است. اگر بگویند انتخابات مهم نیست پس رهایش کنیم یأس است و بد است، اما اگر شرکت نکردن در انتخابات به نیت تنبیه باشد خیلی هم خوب است. پس نباید احساس خطر کنیم. همان مردمی که تشییع حاج قاسم آمدهاند؛ نمیآیند رأی بدهند. نمیشود آنجا یک شکل تحلیل کنیم اینجا شکلی دیگر.
مسیر تحقق مردمسالاری دینی
مردم در انتخابشان باید حاکم مردمی انتخاب کنند، حاکمان هم باید مردمی باشد. نباید بین این دو فاصله بیفتد. چون گفتمان مردمسالاری دینی ثمره گفتگوهای ملی است. رهبری مدام میگوید مسئولین با مردم صحبت کنند. نه فقط حضور، باید گفتگو هم باشد. مردم بپرسند چرا فلان کار را نکردید؟ مسئولین توضیح بدهند و با هم پیش بروند. مردم هم وقتی دارند مسئول انتخاب میکنند، اگر پول و کلاس کار و فاصله اجتماعی را ملاک قرار دهند، توقع دارند بعد از انتخاب شدن آن مسئول به فکرشان باشد؟ انتخاب مردم باید هوشمند و صحیح باشد.
تعریف انتخاب درست مردم
شاید این انتخاب درست حداقلی به نظر بیاید؛ ولی منظور انتخابهای مختلف است. الان میخواهیم مسئول هیئت امنای مسجد انتخاب کنیم، مردم اهمیت نمیدهند. این اشتباه است. انتخابات فقط انتخاب ریاستجمهوری و مجلس نیست. من معتقدم اگر تک تک ما قوی بشویم کشور قوی میشود. منظورم از قوی فقط همین است که از همه لحاظ فرهنگی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی و عمرانی روی پای خودمان بایستیم. ما 80 میلیون جمعیت داریم، 14 میلیون دانشآموز داریم، 3-4 میلیون دانشجو داریم. حدود 6 میلیون از دانشآموزانمان متوسطه به بالا و بزرگ هستند. 1 میلیون سرباز داریم و… رقمی حدود 10 میلیون نفر سه ماه تابستان بیکارند. نمیتوانند خانه بسازند؟ ما بچه بودیم، هفتساله بودیم، توی روستا کارگری بنایی کردهایم و هنوز خانهای که ساختهایم هست. 10 میلیون نفر در سه ماه چقدر خانه میتوانند بسازند؟ اینجا چه چیزی کم داریم؟ قدرت سازماندهی!
قدرت بیحد و مرز مردمی
اصلاً دولت را بگذارید کنار، ده میلیون نفر فردا صبح شروع به خانهسازی کنند. چه کسی میتواند جلویشان را بگیرد؟ هر ساختمانی توی تهران یک طبقه روی طبقاتش اضافه کند. چه کسی میتواند جلویشان را بگیرد؟ این قدرت مردم است. ده میلیون نفر اراده کنند چیزی که گران شده است را نخرند. همین مرغ 60هزارتومانی میشود 20هزارتومان. زمان امامخمینی چنین اتفاقاتی میافتاد، البته شرایط اجتماعی هم پذیرشش را داشت. مثلاً امام حکم میداد همه بروند پاوه را آزاد کنند. میرفتند و میکردند. این بیست میلیون نفری که زیارت اربعین میروند، بروند به سمت قدس. بیست روزه قدس آزاد شده است. اسرائیلیها از یک کشتی ترسیدند، حالا در مقابل بیست میلیون چه میکنند؟ اگر ده میلیون نفر تابستانها کارشان این باشد که توی خیابانها راه بروند به هرکس گرانفروشی میکند تذکر بدهند. بچهها جلوی مغازه گرانفروشها شعار بدهند مرگ بر گرانفروش! مطمئناً مسئله حل میشود، نه مثل الان که تازه زنگ بزنیم تعزیرات بیاید برخورد کند. پس مشکل ما قدرت سازماندهی است که آن هم مشکل خود مردم است که منتظر میمانند کسی بیاید سازمانشان بدهد.
باید این تئوری را برای مردم باز و تبیین کنیم که میشود حرکت و کارهای قشنگ کرد، میشود کارها را مردمی کرد. جمعیت راهپیمایی بیست و دو بهمن خیلی کارها میتواند بکند، ولی الان چه؟ فقط میآید توی خیابان شعار میدهد برمیگردد. ما همیشه جمهوری اسلامی را سیاسی معنا کردهایم، در حالی که اینهمه معانی فکری و اجتماعی در آن نهفته است.
دوران جنگ
از میان دورههای انقلاب بیشترین تحقق الگوی مردمسالاری دینی، دورۀ جنگ است. بعضی درباره دوران جنگ میگویند یک شوری بوده که الان از بین رفته است؛ اما این شور یک سال و دو سال نبوده، هشت سال بوده است! شور چطور هشت سال دوام میآورد؟ بعد از جنگ هم چقدر سیل و زلزله و… اتفاق افتاده است. انگار خدا میخواسته به مردم بگوید به هم برسید، از هم مراقبت کنید.